Message of ayatollah Seyyed Ali Khamenei, Leader of The Islamic Republic of Iran
To the Youth in Europe and North America,
The recent events in France and similar ones in some other Western countries have convinced me to directly talk to you about them. I am addressing you, [the youth], not because I overlook your parents, rather it is because the future of your nations and countries will be in your hands; and also I find that the sense of quest for truth is more vigorous and attentive in your hearts.
I don’t address your politicians and statesmen either in this writing because I believe that they have consciously separated the route of politics from the path of righteousness and truth.
I would like to talk to you about Islam, particularly the image that is presented to you as Islam. Many attempts have been made over the past two decades, almost since the disintegration of the Soviet Union, to place this great religion in the seat of a horrifying enemy. The provocation of a feeling of horror and hatred and its utilization has unfortunately a long record in the political history of the West.
Here, I don’t want to deal with the different phobias with which the Western nations have thus far been indoctrinated. A cursory review of recent critical studies of history would bring home to you the fact that the Western governments’ insincere and hypocritical treatment of other nations and cultures has been censured in new historiographies.
The histories of the United States and Europe are ashamed of slavery, embarrassed by the colonial period and chagrined at the oppression of people of color and non-Christians. Your researchers and historians are deeply ashamed of the bloodsheds wrought in the name of religion between the Catholics and Protestants or in the name of nationality and ethnicity during the First and Second World Wars. This approach is admirable.
By mentioning a fraction of this long list, I don’t want to reproach history; rather I would like you to ask your intellectuals as to why the public conscience in the West awakens and comes to its senses after a delay of several decades or centuries. Why should the revision of collective conscience apply to the distant past and not to the current problems? Why is it that attempts are made to prevent public awareness regarding an important issue such as the treatment of Islamic culture and thought?
You know well that humiliation and spreading hatred and illusionary fear of the “other” have been the common base of all those oppressive profiteers. Now, I would like you to ask yourself why the old policy of spreading “phobia” and hatred has targeted Islam and Muslims with an unprecedented intensity. Why does the power structure in the world want Islamic thought to be marginalized and remain latent? What concepts and values in Islam disturb the programs of the super powers and what interests are safeguarded in the shadow of distorting the image of Islam? Hence, my first request is: Study and research the incentives behind this widespread tarnishing of the image of Islam.
My second request is that in reaction to the flood of prejudgments and disinformation campaigns, try to gain a direct and firsthand knowledge of this religion. The right logic requires that you understand the nature and essence of what they are frightening you about and want you to keep away from.
I don’t insist that you accept my reading or any other reading of Islam. What I want to say is: Don’t allow this dynamic and effective reality in today’s world to be introduced to you through resentments and prejudices. Don’t allow them to hypocritically introduce their own recruited terrorists as representatives of Islam.
Receive knowledge of Islam from its primary and original sources. Gain information about Islam through the Qur’an and the life of its great Prophet. I would like to ask you whether you have directly read the Qur’an of the Muslims. Have you studied the teachings of the Prophet of Islam and his humane, ethical doctrines? Have you ever received the message of Islam from any sources other than the media?
Have you ever asked yourself how and on the basis of which values has Islam established the greatest scientific and intellectual civilization of the world and raised the most distinguished scientists and intellectuals throughout several centuries?
I would like you not to allow the derogatory and offensive image-buildings to create an emotional gulf between you and the reality, taking away the possibility of an impartial judgment from you. Today, the communication media have removed the geographical borders. Hence, don’t allow them to besiege you within fabricated and mental borders.
Although no one can individually fill the created gaps, each one of you can construct a bridge of thought and fairness over the gaps to illuminate yourself and your surrounding environment. While this preplanned challenge between Islam and you, the youth, is undesirable, it can raise new questions in your curious and inquiring minds. Attempts to find answers to these questions will provide you with an appropriate opportunity to discover new truths.
Therefore, don’t miss the opportunity to gain proper, correct and unbiased understanding of Islam so that hopefully, due to your sense of responsibility toward the truth, future generations would write the history of this current interaction between Islam and the West with a clearer conscience and lesser resentment.
Seyyed Ali Khamenei
21st Jan. 2015
Published At 18:57 Z
گیاه هشدار دهنده مرگ
روایت شده: حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ در مسجد بیت المقدس گاه به مدت یک
سال و گاه دو سال و گاه یک ماه و دو ماه، اعتکاف مینمود، روزه میگرفت و
به عبادت و شب زندهداری میپرداخت. در سال آخر عمر، هر روز صبح کنار گیاه
تازهای که در صحن مسجد روییده میشد میآمد و نام آن را از همان گیاه
میپرسید، و نفع و زیانش را از آن سؤال میکرد، تا این که در یکی از صبحها
گیاه تازهای را دید، کنارش رفت و پرسید: «نامت چیست؟» پاسخ داد «خُرنُوب»
سلیمان ـ علیه السلام ـ پرسید: «برای چه آفریده شدهای؟» خرنوب گفت: «برای
ویران کردن.» (با ریشههایم زیر ساختمانها میروم و آن را خراب میکنم.)
سلیمان ـ علیه السلام ـ دریافت که مرگش نزدیک شده است، به خدا عرض کرد:
«خدایا! مرگ مرا از جنّیان بپوشان، تا هم بنای ساختمان مسجد را به پایان
برسانند، و هم انسانها بدانند که جنّها علم غیب نمیدانند.»
سلیمان ـ علیه السلام ـ به محراب و محل عبادت خود بازگشت و در حالی که ایستاده و بر عصایش تکیه داده بود، از دنیا رفت. مدّتی به همان وضع ایستاده بود و جنّها به تصوّر این که او زنده است و نگاه میکند، کار میکردند. سرانجام موریانهای وارد عصای او شد و درون آن را خورد. عصا شکست و سلیمان ـ علیه السلام ـ به زمین افتاد. آن گاه همه فهمیدند که او از دنیا رفته است.[1]
مولانا در کتاب مثنوی، این داستان را نقل کرده، و در پایان داستان چنین ذکر نموده که سلیمان ـ علیه السلام ـ پس از آن که فهمید اجلش نزدیک شده گفت: «تا من زندهام به مسجد اقصی آسیب نمیرسد».
آن گاه چنین نتیجه گیری میکند:
«مسجد اقصای دل ما تا آخر عمر با ما است، ولی عوامل هوی و هوس و همنشینان
نااهل،مانند گیاه خُرْنُوب در آن ریشه دوانیده و سرانجام کاشانه دل را
ویران میسازد. بنابراین همان هنگام که احساس کردی چنین گیاهی قصد راهیابی
به دلت را نموده، با شتاب از آن بگریز و علاقه خود را از آن قطع کن. خودت
را هم چون سلیمان زمان قرار بده تا دلت استوار بماند، چرا که تا سلیمان
است، مسجد آسیب نمیبیند، زیرا سلیمان مراقب عوامل ویرانگر است و از نفوذ
آن عوامل جلوگیری خواهد کرد.
و استان از دست بیگانه سلاح تا ز تو راضی شود علم و صلاح
چون سلاحش هست و عقلش نی، ببند دست او را ورنه آرد صد گزند
تیغ دادن در کف زنگی مست به که آید علم، ناکس را به دست[2]
چگونگی مرگ سلیمان ـ علیه السلام ـ و بیوفایی دنیا
خداوند تمام امکانات دنیوی را در اختیار حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ گذاشت
تا جایی که او بر جنّ و انس و پرندگان و چرندگان و باد و رعد و برق و...
مسلّط بود. او روزی گفت: با آن همه اختیارات و مقامات، هنوز به یاد ندارم
که روزی را با شادی و استراحت به شب رسانده باشم، فردا دوست دارم تنها وارد
قصر خود شوم، و با خیال راحت، استراحت کنم و شاد باشم.
فردای آن روز فرا رسید. سلیمان وارد قصر خود شد و در قصر را از پشت قفل کرد
تا هیچ کس وارد قصر نشود، و خود به نقطه اعلای قصر رفت و با نشاط به مُلک
خود نگریست. نگهبانان قصر در همه جا ناظر بودند که کسی وارد قصر
نشود.ناگهان سلیمان دید جوانی زیبا چهره و خوش قامت وارد قصر شد. سلیمان به
او گفت: «چه کسی به تو اجازه داد که وارد قصر گردی، با این که من امروز
تصمیم داشتم در خلوت باشم و آن را با آسایش بگذرانم؟!»
جوان گفت: «با اجازه خدای این قصر وارد شدم.»
سلیمان گفت: «پروردگار قصر، از من سزاوارتر بر قصر است، اکنون بگو بدانم تو کیستی؟»
جوان گفت: «اَنَا مُلَکُ المَوتِ؛ من عزرائیل هستم.»
سلیمان گفت: «برای چه به این جا آمدهای؟»
عزرائیل گفت: «لِاَقْبِضَ رُوحَکَ؛ آمدهام تا روح تو را قبض کنم.»
سلیمان گفت: «هرگونه مأموری هستی، آن را انجام بده. امروز روز سرور و
شادمانی و استراحت من بود، خداوند نخواست که سرور و شادی من در غیر دیدار و
لقایش مصرف گردد.»
همان دم عزرائیل جان او را قبض کرد، در حالی که به عصایش تکیه داده بود.
مردم و جنّیان و سایر موجودات خیال میکردند که او زنده است و به آنها نگاه
میکند. بعد از مدتی بین مردم اختلاف نظر شد و گفتند: چند روز است که
سلیمان ـ علیه السلام ـ نه غذا میخورد، نه آب میآشامد و نه میخوابد و هم
چنان نگاه میکند. بعضی گفتند: او خدای ما است، واجب است که او را
بپرستیم.
بعضی گفتند: او ساحر است، و خودش را این گونه به ما نشان میدهد، و بر چشم ما چیره شده است، ولی در حقیقت چنان که مینگریم نیست.
مؤمنین گفتند: او بنده و پیامبر خدا است. خداوند امر او را هرگونه بخواهد تدبیر میکند. بعد از این اختلاف، خداوند موریانهای به درون عصای او فرستاد. درون عصای او خالی شد، عصا شکست و جنّازه سلیمان از ناحیه صورت به زمین افتاد. از آن پس جنّها از موریانهها تشکّر و قدردانی میکنند، چرا که پس از اطلاع از مرگ سلیمان ـ علیه السلام ـ دست از کارهای سخت کشیدند.[3]
آری خداوند این گونه سلیمان ـ علیه السلام ـ را از دنیا برد تا روشن سازد که:
چگونه انسان در برابر مرگ، ضعیف و ناتوان است، به طوری که اجل حتّی مهلت
نشستن یا خوابیدن در بستر را به سلیمان ـ علیه السلام ـ نداد.و چگونه یک
عصای ناچیز او را مدتی سرپا نگهداشت؟! و چگونه موریانهای ضعیف او را بر
زمین افکند، و تمام رشتههای کشور او را در هم ریخت؟!
تا گردنکشان مغرور عالم بدانند که هر قدر قدرتمند باشند، به سلیمان ـ علیه السلام ـ نمیرسند، او چگونه از این دنیای فانی رخت بر بست، به خود آیند و مغرور نشوند. بدانند که در برابر عظمت خدا هم چون پر کاهی در مسیر طوفان، هیچ گونه ارادهای ندارند.
امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ در ضمن خطبهای میفرماید:
«فَلَوْ اَنّ اَحَداً یجِدُ اِلَی الْبَقاءِ سُلَّماً، اَوْ لِدَفْعِ
الْمَوْتِ سَبِیلاً، لَکانَ ذلِکَ سُلَیمانَ بنِ داوُدَ ـ علیه السلام ـ
اَلَّذِی سُخِّرَ لَهُ مُلْکُ الْجِنِّ وَ الْاِنْسِ مَعَ النُّبُوَّهِ وَ
عَظِیمِ الزُّلْفَهِ فَلَمّا اسْتَوْفی طُعْمَتَهُ، وَ اسْتَکْمَلَ
مُدَّتَهُ رَمَتْهُ قِسِی الْفَناءِ بِنِبالِ الْمَوْتِ؛ اگر کسی در این
جهان نردبانی به عالم بقا مییافت، و یا میتوانست مرگ را از خود دور کند
سلیمان بود که حکومت بر جنّ و انس توأم با نبوّت و مقام والا برای او فراهم
شده بود، ولی وقتی که پیمانه عمرش پر شد، تیرهای مرگ از مکان فنا به سوی
او پرتاب گردید...»[4]
-------------------------------------
پی نوشت ها
[1]. بحار، ج 14، ص 141 و 142.
[2]. اقتباس از دیوان مثنوی، به خط میرخانی، ص 334.
[3]. عیون اخبار الرّضا، ج 1، ص 265؛ در قرآن، سوره سبأ، آیه 14، به مرگ سلیمان اشاره شده است.
[4]. نهج البلاغه، خطبه 182.
رویای صادقانه حضرت زینب(س)چه بود؟
زینب، یعنی زینت پدر و این نامی است که خداوند برای دختری انتخاب کرد، که
با انجام رسالت خویش زینت بخش تاریخ و موجب افتخار و سرافرازی خاندان وحی و
ولایت شد.
نام زینب(س) در تاریخ کربلا که تاریخ جاودانگی اسلام و تشیع است، به خاطر فداکاریهایش، زیبا، درخشان و جاودانی است و ماندگار.
در تاریخ وفات حضرت زینب کبری(س) سومین فرزند امیرمومنان حضرت علی(ع)
اختلاف نظر وجود دارد، اما مشهور این است که آن حضرت در 15 رجب سال 62 هجری
روز یکشنبه وفات کرده است به همین مناسبت مختصری از زندگینامه آن حضرت را
مرور میکنیم.
ولادت، همسر و فرزندان حضرت(س)
حضرت زینب کبری (س) در روز پنجم جمادی الاولی سال پنجم یا ششم هجری قمری در
شهر مدینه منوّره متولّد شدند. نام مبارک آن بزرگوار زینب، و کنیه
گرامیشان ام الحسن و ام کلثوم و القاب آن حضرت عبارتند از: صدّیقة الصغری،
عصمة الصغری، ولیة اللّه العظمی، ناموس الکبری، شریکة الحسین علیهالسّلام
و عالمه غیر معلّمه، فاضله، کامله و ...
پدر بزرگوار آن حضرت، اوّلین پیشوای شیعیان حضرت امیرالمؤمنین علی بن
ابیطالب(ع) و مادر گرامی آن بزرگوار، حضرت فاطمه زهرا (س) میباشد. همسر
گرامی آن حضرت، عبداللّه فرزند جعفر بن ابیطالب، بود. در کتاب اعلام الوری
برای آن بانوی بزرگوار سه پسر به نامهای علی، عون، و جعفر و یک دختر به
نام ام کلثوم ذکر شده است.
معنی نام زینب، یعنی زینت پدر و این نامی است که خداوند برای دختری انتخاب کرد، که با انجام رسالت خویش زینت بخش تاریخ و موجب افتخار و سرافرازی خاندان وحی و ولایت شد. و این است که نام زینب(س) در تاریخ کربلا که تاریخ جاودانگی اسلام و تشیع است، به خاطر فداکاریهایش، زیبا، درخشان و جاودانی است. حضرت زینب (س) به سن ازدواج رسیده بود. از بین خواستگاران متعددی که به منزل علی (ع) میآمدند، تقاضای عبدالله بن جعفر بن ابی طالب - برادر زاده علی(ع) که از طرف خود کسی را برای خواستگاری حضرت زینب فرستاده بود، - مورد پذیرش قرار گرفت. در این وصلت فرخنده مهریه حضرت زینب(س) مطابق با مهریه مادرش فاطمه علیها السلام یعنی 480 درهم معین شد.
اینک زینب به سالهای تشکیل زندگی مشترک نزدیک شده است. او میداند که
ازدواج برای هر زنی حق طبیعی و شرعی است و روی گردانی از این سنت، خارج شدن
از آئین پیامبر اسلام است.
ولی زینب(س) با ازدواج که عمل به سنت پیامبر خداست، رسالت بزرگی را که بر
دوش دارد فراموش نمیکند. او میداند که باید در تمام صحنهها و لحظهها در
کنار برادرش باشد. او میداند که به ثمر نشستن قیام حسین و شهادت عزیزانش،
نیازمند آزادگی در اسارت، صبر و پایداری، و پیام رسای او به گوش تاریخ
بشریت است.
از این رو زینب در قرارداد ازدواجش شرط همراهی با برادرش حسین را قید میکند تا از وظیفه مهم خود باز نماند. از شخصیتی متعهد به اسلام و دوستدار اهلبیت، چون عبدالله بن جعفر که به خواستگاری دختر علی آمده است، انتظاری جز پذیرش این شرط نیست. به هر صورت مراسم خواستگاری پایان مییابد و عبدالله بن جعفر به افتخار همسری زینب کبری نائل میگردد.
رویای صادقانه و غمناک حضرت زینب (س)
زینب مسیر پرحادثه و دردناکی را که در پیش دارد، در همان زمان کودکی در
آینه رویا مینگرد و برای جدش پیامبر اکرم بازگو میکند و پیامبر خدا
حوادثی را که در انتظار اوست تعبیر میکند تا او که دست پرورده علی و بزرگ
شده دامان زهراست، خود را برای رویارویی با این حوادث مهیا سازد. این رویا
را در تاریخ چنین میخوانیم: ارتحال پیامبر خدا نزدیک بود، زینب نزد پیامبر
آمد و با زبان کودکانه به پیامبر چنین گفت: «ای رسول خدا! دیشب در خواب
دیدم که باد سختی وزید که بر اثر آن دنیا در ظلمت فرو رفت و من از شدت آن
باد به این سو و آن سو میافتادم؛ تا اینکه به درخت بزرگی پناه بردم، ولی
باد آن را ریشه کن کرد و من به زمین افتادم. دوباره به شاخه دیگری از آن
درخت پناه بردم که آن هم دوام نیاورد. برای سومین مرتبه به شاخه دیگری روی
آوردم، آن شاخه نیز از شدت باد در هم شکست. در آن هنگام به دو شاخه به هم
پیوسته دیگر پناه بردم که ناگاه آن دو شاخه نیز شکست و من از خواب بیدار
شدم».
پیامبر با شنیدن خواب زینب، بسیار گریست و فرمود:
«درختی که اولین بار به آن پناه بردی جدّ توست که به زودی از دنیا میرود. و
دو شاخه بعد مادر و پدر تو هستند که آنها هم از دنیا میروند و آن دو
شاخه به هم پیوسته دو برادرت حسن و حسین هستند که در مصیبت آنان دنیا تاریک
میگردد».
اسارت، افتخار زینب و رمز ماندگاری قیام عاشورا
"پس از حادثه کربلا حضرت زینب (س)، حدود یک سال و شش ماه زندگی کرد. حضرت
در کاروان اسیران، همراه دیگر بازماندگان قافله کربلا به کوفه و سپس به شام
برده شد. اگر چه رهبری بازماندگان بر عهده امام سجاد بود، زینب کبری (س)
نیز سرپرستی را برعهده داشت.
سخنرانی قهرمانانه زینب (س) در کوفه، موجب دگرگونی افکار عمومی شد. وی در
برابر نعره مستانه عبیدالله بن زیاد، آن گاه که به پیروزیش مینازید و
میگفت: "کار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟!" با شهامت و شجاعت وصف
ناپذیری گفت: جز زیبایی چیزی ندیدهام. شهادت برای آنان مقدر شده بود.
آنان به سوی قربانگاه خویش رفتند به زودی خداوند آنان و تو را میآورد تا
در پیشگاه خویش داوری کند». آن گاه که ابن زیاد دستور قتل امام سجاد را
صادر کرد، زینب (س) با شهامت تمام، برادر زادهاش را در آغوش گرفت و گفت:
اگر خواستی او را بکشی مرا هم بکش. به دنبال اعتراض زینب (س)، ابن زیاد از
کشتن امام پشیمان شد.
کاروان آزادگان به دمشق رفت. در شام نیز زینب (س) توانست افکار عمومی را
دگرگون نماید. جلسهای یزید به عنوان پیروزی ترتیب داده بود و در حضور
بازماندگان واقعه کربلا، سر بریده حسین (ع) را در تشت نهاد و با چوبدستی
به صورتش میزد، زینب کبری (س) با سخنرانی خویش غرور یزید را در هم کوفت و
او را از کرده خویش پشیمان کرد. سرانجام یزید مجبور شد کاروان را با
احترام به مدینه برگرداند.
در مدینه نیز زینب (س)، پیام آور شهیدان، ساکت ننشست. او با فریادش مردم
مدینه را بر ضد حکومت یزید شوراند. حاکم مدینه در پی تبعید حضرت زینب (س)
برآمد. به نوشته برخی حضرت به شام سفر کرد و در همان جا درگذشت. برخی دیگر
گفتهاند: حضرت به مصر هجرت کرد و در تاریخ پانزدهم رجب سال 62 هجری
درگذشت".
شهادت حضرت زینب(س) وفات حضرت زینب(س) حضرت زینب(س) زندگی نامه حضرت
زینب(س), همسر حضرت زینب(س), فرزندان حضرت زینب(س), زندگینامه ائمه,شهادت
حضرت زینب(س) ,وفات حضرت زینب(س), حضرت زینب(س) زندگی نامه حضرت
زینب(س),همسر حضرت زینب(س),فرزندان حضرت زینب(س),زندگینامه ائمه
منبع:
منتخب التواریخ
لهوف، ص 218؛ مقرم، مقتل الحسین، ص 324؛ ارشاد، ج2، ص 144.
ارشاد، ص 116 117؛ بحارالانوار، ج 45، ص 117.
بعد از شهادت حضرت امام حسین (ع)
چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام به درجه رفیعه شهادت رسید اسب آن حضرت
در خون آن حضرت غلطید و سرو کاکل خود را به آن خون شریف آلایش داد و به
اعلی صوت بانگ واویلی برآورد و روانه به سوی سراپرده شد چون نزد خیمه آن
حضرت رسید چندان صیحه کرد و سر خود را بر زمین زد تا جان داد دختران امام
علیه السلام چون صدای آن حیوان را شنیدند از خیمه بیرون دویدند دیدند اسب
آن حضرتست که بیصاحب غرقه به خون میآید پس دانستند که آن جناب شهید شده
آن وقت غوغای رستخیز از پردگیان سرادق عصمت بالا گرفت و فریاد واحسیناه و
واماماه بلند شد. شاعر عرب در این مقام گفته:
یَنوُحُ وَ یَنعْی الظّامِی الْمُتَرَمِلا
فَعایَنَّ مُهْر السّبْطِ وَ السَّرجُ قَدْخلا
وَ اَسکَبْنَ دَمْعاً حَرُّ لَیْسَ یُصْطَلی
وَ راحَ جَوادُ السّبْطِ نَحْوَ نِسآئِهِ
خَرَجْنَ بُنَیّاتُ الرَّسُولِ حَوا سِراً
فاَدْمَیْنَ باللَّطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ
و شاعر عجم گفته:
که با زین نگون شد سوی خرگاه
تن عاشق کشش آماج پیکان
که چون شد شهسوار روز محشر
چه با او کرد خصم بدسگالش
که جویا گردد از حال برادر
نداند کس بجز دانای احوال
بناگه زفرق معراج آنشاه
پر و بالش پر از خون دیده گریان
برویش صیحه زد دخت پیمبر
کجا افکندیش چونست حالش
سوی میدان شد آن خاتون محشر
ندانم چون بدی حالش در آنحال
راوی گفت پس ام کلثوم دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه واویلی برداشت و میگفت:
وامُّحَمَّداه و اجَدّاه و انبیّاه و اَبَا الْقاسِماه وا عَلِیّاه وا جَعْفَزاه وا حَمْزَتاه وا حَسَناه هذا حُسَیْنٌ بِالْعَرآءِ صَریحٌ بِکَرْبَلا مَحُزوزُ الرَّاسِ مِنَ الْقَفا مَسْلوُبُ الْعِمامَهِ وَ الرّداء.
و آنقدر ندبه و گریه کرد تا غش کرد. و حال دیگر اهلبیت نیز چنین بوده و
خدا داند حال اهلبیت آن حضرت را که در آن هنگام چه بر آنها گذشت که احدی
یارای تصور و بیان تقریر
و تحریر آن نیست.وَ فیِی الزّیارَهِ الْمَرْویَّهِ عَنِ النّاحِیَهِ الْمُقَدَّسَه.
وَ اسْرَع فرسُک شارداً الی خیامک قاصداً مُهمْهِما باکیاً فلمّا رَاَیْن النساءُ جوادک مخزْیاً و نظرْن سرجک علیهِ ملوِیّا برزْن من الخدور ناشرات الشُعور علی الخدود لاطِمات و عن الوُجوه سافِرات و باْلعَویل داعیات و بعدَ العِزّ مُذِلَّلاتٍ و الی مَصْرعک مبادرات و الشِمرُ جالسٌ علی صدرک مُوْلعٌ سیفه علی نَحرک قابضٌ علی شَیْبتکِ بیده ذابحٌ لک بمُهَّنده قد سکنت حواسُّک و خفیت انفاسک و رفع علی الْقناه رَاسُک.
راوی گفت چون لشکر آن حضرت را شهید کردند به جهت طمع ربودن لباس او بر جسد مقدس آن شهید مظلوم روی آوردند، پیراهن شریفش را اسحق (لعین) ابن حیوه حضرمی برداشت و بر تن پوشید و مبروض شد و موی سر و رویش ریخت، و در آن پیراهن زیاده از صد و ده سوراخ تیر و نیزه و شمشیر بود.
عمامه آن حضرت را اخنس (لعین) ابن مرثد و به روایت دیگر جابرن یزید ازدی براشت و سر بست دیوانه یا مجذوم شد. و نعلین مبارکش را اسود (لعین) بن خالد ربود. و انگشتر آن حضرت را بحدل (لعین) بن سلیم با انگشت مبارکش قطع کرد و ربود. مختار به سزای این کاردستها و پاهای او را قطع نمود و گذاشت او را در خون خود بلغطید تا به جهنم واصل گردید. و قطیفه خز آن حضرت را قیس (لعین) بن اشعث برد و از این جهت او را قیس القطیفه نامیدند.
روایت شده که آن ملعون مجذوم شد و اهلبیت او از او کناره کردند و او را در مزابل افکندند و هنوز زنده بود که سگها گوشتش را میدریدند.
زره آن حضرت را عمر سعد (ملعون) برگرفت و وقتی که مختار او را بکشت آن زره را به قاتل او ابوعمره بخشید، و چنین مینماید که آن حضرت را دو زره بوده زیرا گفتهاند که زره دیگرش را مالک بن یسر ربود و دیوانه شد. و شمشیر آن حضرت را جمیع بن الخلق اودی، و به قولی اسود بن حنظله تمیمی، و به روایتی فلافس نهلشی برداشت، و این شمشیر غیر از ذوالفقار یا امثال خود از ذخایر نبوت و امامت مصون و محفوظ است.
مؤلف گوید که در کتب مقاتل ذکری از ربودن جامه و اسلحه سایر شهداء رضوان الله علیهم نشده لکن آنچه به نظر میرسد آن است که اجلاف کوفه ابقاء بر احدی نکردند و آنچه بر بدن آنها بود ربودند. ابن نما گفته که حکیم (لعین) بن طفیل جامه و اسلحه حضرت عباس علیه السلام را ربود.
در زیارت مرویه صادقیه شهداءاست وَ سَلَبُوکُم لاْبْن سُمیَّ وَابْن اکِلَه الاَکْباد.
در بیان شهادت عبدالله بن مسلم دانستی که قاتل او از تیری که به پیشانی آن مظلوم رسیده بود نتوانست بگذرد و به آن زحمت آن تیر را بیرون آورد چگونه تصور میشود کسی که از یک تیر نگذرد از لباس و سلاح مقتول خود بگذرد. در حدیث معتبر مروی از زائده از علی بن الحسین علیه السلام تصریح به آن شده در آنجا که فرموده:
وَ کَیْفَ لا اَجْزَعْ وَ اَهْلَعُ وَ قَدْاَرَی سَیّدی وَ اخْوَتی وَ عُمُومَتی و وَلَدِ عَمّی وَ اَهْلی مُصْرَعینَ بِِدِمائِهِمْ مُرَمَّلین بِالّْعراءِ مُسْلَبینَ لایُکْنَفُونَ وَلا یُواروُنَ.
برگرفته از کتاب منتهی الامال ، مولف حاج شیخ عبّاس قمی